فدریکو گارسیا لورکا

برای دوست عزیزم
انکارناسیون لوپس خول‌وس

نمی‌خواهم ببینمش!

بگو به ماه، بیاید
چرا که نمی‌خواهم
خون ایگناسیو را بر ماسه‌ها ببینم.      ادامه مطلب...

مراباورکن...

کوزه در دست پیش می آید

یک نفر مست پیش می آید

عاشقی جرم نیست ای مردم

اتفاق است پیش می آید

( ناشناس )

گفتنی ها زیادن ونخوانده هابیشتر

شایدبیایی؟!...سینا6/6/1389درساعت12:32ظهر

سرشک نیاز

دلی که پی تو ره یافت ، باز پس نرود

هواگرفته عشق ، از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار

وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خوگرفت مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود

نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز

که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید

چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

برآستان تو چون سایه سر نهم همه عمر

که هرکه پیش تو ره یافت بازپس نرود

از هوشنگ ابتهاج ( سایه )تهران آبان1328

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید

صفای گمشده آیا   ادامه مطلب...

زخم و مرگ

در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه‌ی سفید را آورد    ادامه مطلب...

و مرد افتاده بود
یکی آواز داد: دلاور برخیز!
و مرد هم چنان افتاده بود

دوتن آواز دادند: دلاور برخیز!   ادامه مطلب...