یک قول تولد او را 1259 و قول دیگر 1260 ذکر می کند... در روی سنگ مزار عارف در همدان، تاریخ وفات او 1312 شمسی آمده است:(تصنیفهای عارف، ارشد تهماسبی، ماهور، صندوق 15). در 1300 ه.ق یا کمی پیش از آن در قزوین متولد شد، چایکین خاور شناس روس تولد عارف را 1295 ه.ق و محمد هزار، دوست عارف و نویسنده عارفنامه هزار حدود 1297 می داند. (از صبا تا نیما، ج 2؛ یحیی آرین پور، صندوق 146).
پس از شیدا برترین چهره ترانه سرایی در تاریخ جدید ترانه سرایی ایران استو مبتکر ترانه های ملی و میهنی است. در ساختن آهنگ چیره دست تر از شاعریست و اگر صرفا شعر او را در نظر بگیریم و روح شعر عارف یعنی وطن پرستی را کنار بگذاریم شعرش تا حدی ضعیف است و کلمات را به ناگزیر در یک سیلاب چند بار تکرار می کنددر حالی که می توانست به جای این تکرار سیلابها کلمه بگذارد مانند:
بماندیم و مستقل شد ارمنستان (منستان، منستان، منستان) شد ارمنستان / زبر دست شد زیر دست زیر دستان (دستان، دستان) شد زیر دستان
این تکرار سیلابها برای پر کردن آهنگ است. به طور کلی شعر او یکدست با آهنگ جلو نمی رود و از کلمات جانم،عزیزم و... که سیلاب پرکن هستند به شدت استفاده کرده است. اما تمامی اینها از ارزش کار عارف نمی کاهد و به جا آن است که به هنگام اجرای جدید، تا حدی که به کار او لطمه نزند این ترانه ها تصحیح شود. اگر خواننده کلمه شور ها و کمی کلمه شاهناز را بکشد و ترانه را به صورت تصحیح شده بخواند چنان که آهنگ عوض نشود شعر عارف نه تنها آسیب نمی بیند بلکه بهتر از کار در می آِید. (تاریخچه ای بر ادبیات آهنگین، صص 7- 95).
عارف اولین تصنیف سازی است که مضامین اجتماعی و افکار سیاسی و انتقاد از اوضاع زمان خود را در لباس شعر و آهنگ مجسم کرد و موسیقی را وسیله نشر و تبلیغ عقاید و افکار خود نمود. (مجله موسیقی رادیو ایران؛ مقاله عارف شاعر نغمه پرداز،روح اله خالقی، ش 70، ص4).
کسروی می نویسد: آنچه در شعرهای عارف ارج دار بود و می توان نام سخنی زنده به آنها داد تصنیفهای اوست. تصنیفهای را که عارف ساخته و خود در کنسرتها می خواند و به زبانها می افتاد... آوازه خوانان می خواندند، بچه ها می خواندند، دختران در خانه می خواندند، و همین حال را می داشت تصنیفهای دیگر او. (در پیرامون ادبیات؛ احمد کسروی؛ تهران، 1323، صندوق 52).
صفحه مارش جمهوری عارف که با آواز قمر ضبط شد،باعث دردسرهایی برای خواننده و فروشنده صفحه شد و به دستور دولت آن صفحه را جمع آوری کردند و شکستند. تصنیف آن صفحه که شعر و آهنگش را عارف ساخته بود،در دستگاه ماهور و با این شعر شروع می شود: روی دلکش موی دیجور/ روی اندر موی مستور. (تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران؛ صص 6- 175).
قبل از 1303 کنسرتهایی توسط عارف در تهران در محل تئاتر باقراف با صدای دلنشین خود شاعر اجرا شد. کنسرتهای رجب 1340 ه.ق (فوریه 1922 م) در آواز دشتی به یاد مرحوم کلنل محمد تقی خان پسیان،و کنسرت دیگر به یاد او (آوریل 1923 م.) با تصنیف "گریه کن که گر..." و کنسرت جمهوری (مارس 1924 م.) در ماهور، و کنسرت به یاد ستارخان و باقرخان در تبریز حوت 1303 ه.ش (مارس 1924 م.) در بین کنسرتهای عارف شهرت به سزایی یافت. (تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران؛ صندوق 163).
عارف که هزاران پرده ننگین و شرم آور از دوره استبداد به چشم خود دیده ود از همان ابتدای جنبش آزادی به سوی مشروطه خواهان روی آورد و استعداد نادر خود را وقف آزادی و انقلاب کرد. (از صبا تا نیما، ج 2؛ یحیی آرین پور، صص 8-146).
جمالزاده می نویسد: عارف به حیدرخان عمواوغلی اعتقاد بسیار داشت و او را دوست می داشت. در آن اوقات عمواوغلی به بغداد آمده بود؛ تنها کسی که جرات می کرد با عارف آزادانه صحبت بدارد او بود. شبی که همه در منزل من جمع بودیم خطاب به عارف گفت: قدری آواز بخوان که دلمان باز شود. عارف به آواز خواندن پرداخت به قدری صدایش بلند بود و اوج داشت که شیشه های پنجره اتاق که مشرف به کوچه بود می لرزید. طولی نکشید که ناگاه از بام طویله بزرگی که رو به روی آن اطاق در آن طرف کوچه بود و روی آن پهن پهن کرده بودند و چند نفر مهتر جوان عرب دور هم نشسته حالی داشتند. صدای آوازی بلند شد و یک نفر از آن عربهای جوان با لحن کاملاً عربی برای خواندن یکی از تصنیفهای معروف عارف (دل هوس سبزه و صحرا ندارد) بنای خواندن گذاشت. عارف خاموش شد هر چند ابروها را در هم کشید ولی آشکار بود که سخت ذوق زده شده و تحت تاثیر قرار گرفته است و گفت: "پدر سوخته ها تصنیف ما را خراب کرده اند" عالم عجیبی پس از لذت روحانی مجلس را فراگرفت. همه خاموش شدیم و فهمیدیم که هنر خوب چه شعر باشد چه موسیقی همه جای عالم جای خود را باز می کند و جوهر فرهنگ و تمدن هم همین است و جز این نیست. (آثار منتشر نشده عارف قزوینی؛ به نقل از سید محمد علی جمالزاده). نقل از: (خاطراتی از موسیقی دانان، ص 75).
روح الله خالقی می نویسد در کودکی همراه پدرم برای اولین بار عارف را در صحنه سالن گراند هتل دیدم... عارف ترانه معروفی را که به یاد دوست ناکامش محمد تقی خان پسیان که به تحریک قوام السلطنه به شهادت رسید، ساخته بود خواند. این تصنیف که از بهترین نمونه های ساخته های عارف است با تاثیری بی پایان خوانده شد که در دلها اثری عمیق داشت. صوت موثر عارف و ناله های جان کاه آهنگ از داستان ملتی غمزده که در راه آزادی کوششها کرده و به نتیجه نرسیده بود حکایتها می کرد.
آنها که از این حکایت با خبر و شریک داستان بودند بیشتر متاثر شدند، چنان که دامان شکیبایی از دست دادند و اشکی از دیده فشاندند ولی آنان که از فداکاری دیگران استفاده کرده و بنا حق به مقامی که در خور آن نبودند رسیده بودند بنا به مثل معروف به ریش ناکامان خندیدند من در آن زمان هنوز فکرم به آنجا نمی رسید که علت واقعی تاثرات تصنیف ساز را دریابم. ولی همین قدر متوجه بودم که بیشتر تماشاچیان رازی نهفته در دل داشتند که بی آنکه فاش کنند وقتی به دوستان همداستان خود می رسیدند سوزان؛ آتشی فروزان برافروخته بود من نیز با خاطری اندوهناک تالار کنسرت را ترک کردم. در راه چون پدرم را خاموش و غمگین دیدم دم فرو بستم ولی او خود به زبان آمد و گفت: این هم عارفی که از کودکی تصنیفهایش را می خواندی و شوق دیدارش را داشتی، گفتم: چه تصنیف زیبایی خواند باید آن را فراگرفت گفت: خواهم آموخت به تو هم یاد می دهیم، سپس آهی کشید و گفت: ولی افسوس گفتم: چرا افسوس خوردید؟ گفت : تصنیف های عارف را فراموش نکن شاید دیگر مانندآْنها را نشنوی گفتم: عارف جوان است از آوازش هم پیداست که دلی پر غوغا و ذوقی پر شور دارد. گفت: آری، اما خاطری افسرده دارد زیرا از این پس آنچه بر دلش بگذرد بر زبانش جاری نخواهد شد. گفتم: چرا؟ تأملی کرد و گفت: شاید زبانش بسته شود. با شگفتی گفتم: پدر جان چرا با زبانی سخت سخن می گویید که نفهم؟ گفت: همه چیز را نمی توان گفت اگر بعدها خواستی بفهمی تجسس می کنی و علت را در می یابی .و اگر هم نخواستی درک کنی مانند بسیاری از مردم که عمری را به نادانی می گذارنند به جستجو نخواهی رفت. به احترام این گفته پدر سکوت کردم. اما سکوتی که حاکی از عدم رضایت بود. دنباله این گفت و شنید هم مانند تمام داستانهای زودگذر دوره طفولیت فراموش شد. اما عارف دیگر تصنیفی از آن قبیل نسرود. پدر درست گفت بود زیرا عارف دم فرو بست. ( سرگذشت موسیقی ایران) و ( خاطراتی از موسیقیدانان: ص 79-81) : ازکفم رها جانم شد مهار دل ازکفم رها جانم شد قرار دل
دیدم صنمی سرو قدی
دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
افکنده به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
گر گویم سروش، نبود سرو خرامان
این قسم شتابان چون کبک خرامان
ور گویم گل، پیش تو گل همچو گیاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
این نیست مگر آینه لطف الهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
صدبار گداییش به از منصب شاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی