! از روی دست صدای پای آب زنده یا سهراب سپهری . * تقدیم به عمه ام !
اهل گیلانم روزگارم بد نیست شبه مغزی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی ! کعبه ام رنج و عذاب « حجرالاسود » من روشنی ذهن شما همه گویند که مکتب من دمبکستان شده آزادستان اهل گیلانم ، اما « نسب » متحمل است وصل باشد به نسیمی در فارس _ حافظ بهمن کش _ یا سفالینه ای از خاک جنون در بغداد _ بابک دشمن کش _ یا چه می دانم ؟ شاید نسبم به زنی از شجر « سربداران خراسان » برسد پدر و مادرم از کردستان کز ره فقر شدند آواره سوی گیلان عزیز ! من شدم معجونی که به قول شاعر : نیمی از فرغانه _ نیمی از ترکستان ! چه شوده ؟ ؛ همین که می بینی ، شده ! پدرم ، پشت دو تا سرفه ی خشک (1) همچنان « دختر رحمان » دلاور خسرو ، که زیک تب وا رفت رفت و چسبید به خاک . پدرم وقتی مُرد ، آسمان می خندید به چه ؟ شاید که به گور پدرش ! مادرم گریان بود . « هق هقی » کز اثرش ، همره شادی طفلانه ی آن درّ یتیم جگر سنگ به درد آمد ه بود! پدرم وقتی مُرد ، دمبکی های زمان _ دنده ی هفتم آلات طرب _ بی خبر از همه جا و همه کس همه سر گرم تعیش بودند بی خیال از همه چیز _ مثل آن شوخ مشنگ ! __ همه سر گرم ترنم بودند : « همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما » !... بعد مرگ پدرم از سر عشق ، به میهمانی دمبک رفتم من به دشت اندوه من به باغ تحقیر (2) من به ایوان چراغانی آن عبید زاکان !؟ رفتم چیز ها دیدم در مهمانی شاعری دیدم هنگام خطاب ، به الاغی می گفت : پیش امثال شما ابن سینا سگ کیست ؟ قاطری دیدم بارش تکنیک اشتری دیدم بارش دانش _ چار پایی بر او کتابی چند !__ توی یک مجلس حال (3) من کتابی دیدم واژه هایش همه خالی بندی ! که در این باره به قول قدیما گفتنیا : « رو دلم دس نذارین که کاسه ی پر خونه » رفتم از پله ی دمبک بالا تا ته کوچه ی شک تا هوای خنک آزادی بی جهت نیست که رندان طرب _ همه لبخند تمسخر بر لب _: هه هه هه ، اونجارو باش دمبکستان شده مجنوستان ! ها ها ها ای کلینتون ! به فدایتان چه قدر طنازید ؟! اهل گیلانم پیشه ام تعلیم است علم « دیخ داخ داراخ داخ » ، اما مانده ام سرگردان به که تعلیم دهم « خود آرایی » را ؟ بگذریم ! از برای دل صاب مرده ی خود یا که دل خلق خدا دمبکی می زنم و گاه که فرصت باشد _ همچو امروز که هست _ « چرت و پرت » ی هم روش! نام و نان همچو زنی هرجایی در نگاهم سه طلاقه ست هنوز هر دو ارزانی آن پرفسور ! تنبک باد که سه نقطه ویرگول !!! کار من نیست شناسایی گل سرخ کار سهراب این بود ؛ من که بیکار نیستم ! کار من شاید ، شاید که نه ، حتما این است که : دائم شب و روز ، توی فکر بدهی هام باشم بهر آلونک خود « » دوبار گفته : زکی ! اهل گیلانم ، اما خانه ام تهران است ؛ نبش هف حوض ، توی گلبرگ ، به سوی فلکه هرکجا هستم باشم آسمان مال من است ! کهکشان مال من است ! پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است ! این مهم نیست که گهگاه عیال از سر لطف ! به من می غرد : « دمبکی ، خاک دو عالم به سرت » ! دمبک الشعرا ء _ تهران _ بالای منار _ پائیز 1375. منظور شهید زنده 1یاد خسرو گلسرخی است . 2.دکتر منوچهر جهانبگلو به حسین تهرانی می گفت : عبید زاکانی !؟ 3. منظور کتاب « حبیب الله نصیری فر » است.
* زنده یاد سهراب سپهری ،شعر صدای پای آب را به مادرش تقدیم کرده بود و ذیل آن نیز نوشته بود : کاشان _قریه _ پاچنار_ تابستان 1343
|