RSS ">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستانی از کرامت یزدانی - دلکده سینا


داستانی از کرامت یزدانی

گزارش ورزا یا عبور از سرعت متن

"من ورزا پسر فرشید پسر لهراسب هیربد هستم ،پدرم نویسنده بود ومن نویسنده هستم. شصت و دوسال دارم، یک زن ویک بچه در خانه دارم، املاک و احشام مراغارت کرده اند، پدرودو برادرم را بی گناه کشته اند، من بیچاره هستم،

من دیوانه هستم، اگر در آئین من گناه بزرگ نبودبا کارد پهلوی خودم را پاره می کردم، من می‌دانم تا چند روز دیگر از گرسنگی می‌میرم یا کشته می شوم، من خط خوب دارم، خیلی کتاب خوانده ام وخیلی کتاب نوشته ام من گزارشات خودم را در جزء این کتاب مذهبی خودم و دعاهایی که سه سال پیش نوشته بودم، به خط خودم نوشتم که فرزندان من بدانند برمن چه گذشته، برای من عبادت کنند. این است گزارشات من در سال دوازدهم پادشاهی یزدگرد "

می بینید چگونه من عاصی در میانه این متن فریاد می کشد؟ من دیوانه، منی که جنگ در زبانش دنیای متن را به ستیزه می طلبد، می‌ریزد، خرد می کند، واژه ها را،کلمه ها را، تکه پاره می‌کند. می‌ریزد و می‌پاشد و در فرار از جنگی به جنگی دیگر می‌رود. ورزا کیست؟ ورزا پسر فرشید لهراسب هیربد، این نام بلند فرو می‌ریزد، دشمن بیگانه می تازدو اسب اجداد ورزا، اسب لهراسب هیربد ناگزیر به عرض متن زده و در غبار سرعت زبان گم می شود. "پدرم نویسنده بود و من نویسنده ام ، شصت ودوسال دارم ،یک زن و یک بچه در خانه دارم، املاک و احشام مرا غارت کرده اند" متن بی وادار وگریزنده عبور می کند ردیف قافله واژه ها قطار می شوند واز ریل به امواج می گرایند. ورزا نمی‌تواند، نباید بایستد ، درنگ ورزا بر واژه ها ممکن نیست کسانی تاخته اند که برواژه های ورزا می تازند وتازیانه می زنند و محو می کنند. وگویا این را ورزامیداند می نویسد تا بدانند که واژه های ورزا ریشه در ژرفا دارند. "پدرم نویسنده بود ومن نویسنده هستم" فعلها بریده بریده می آیند کورتاژ زبان از زهدان فکر ، انگار تیغی برفراز افعال متن جولان می دهد .وفعل سریعترین موجود زمین است. پدرم بود من هستم، می‌شوم، ام ،و"شصت و دو سال دارم یک زن و یک بچه در خانه دارم،املاک و احشام مرا غارت کرده‌اند. شیههِ شتابنده اسب بر پیشانی این متن است و هجوم شمشیر."من بیچاره هستم، من دیوانه هستم" متن پریشان است و مرد پریشان، ورزا شصت و دو سال دارد. واژه ها نیز علیه ورزا شوریده اند حتی متن به جنگ برخاسته، پریشان شده، جزام جنگ گرفته،کلمه هابه گذشته ورزا هجوم آورده و آنچه از او می دانند کشیده‌اند و کشته‌اند و ریخته‌اند و در سراشیب، این تنداب کلمات همریزان واژه ها در شتابی باور نکردنی به سمت پائین میآیند، کوتاه و فریاد کشان .زندگی ورزا به وبال جنگ بریده بریده شده ،گزاره ها از نفس افتاده می آیند و محو می شوند ،من خط خوی دارم ،خیلی کتاب خوانده ام ،خیلی کتاب نوشته ام وسپس ورزا در برهوت پایان متن در التماس آموزش به انتها می رسد .حالا که این پایان برای ورزا ستودنی نیست می پرسیم ورزا کیست ؟ "من ورزا پسر فرسید پسر لهراسب هیربد هستم" شکوه نام به زندگانی مرفهی تعلق دارد. "املاک و احشام مرا غارت کرده اند " هجوم بلافاصله جمله از قلم مردی است که دلواپس املاک و احشام خویش است. راوی گزارش به دیگری جز خانواده خود نمی اندیشد. چرا؟ "پدر و دو برادربیگناهم را کشته اند ،من یک زن ویک بچه در خانه دارم " متن زنده است و مرد زنده و حالا هزار و چهار صد و چندی از تولد این گزارش گذشته و قلم مدعی العموم این مجال است. ورزا سزاوار جنگ است نویسنده ای که جز حواشی خود و املاک و احشام و تعلقات شخصی به دیگری نمی اندیشد .کلمات شتابنده و هراسان به حالا رسیده اند .تا ورزا یک بار دیگر به نبرد فرا خوانده شود .ورزا پیرامون را حس نمی‌کند. نمی‌نویسد از همسایه، ازهمه نمی‌نویسد. این ننگ که به استیصال مرد انجامیده اورا با دیگران غریب کرده است .با همه چیز و هر کس می نویسد اما تنها از خویش و خویشان. و ما خوانشگران دوباره این گزارش حق داریم که براو بشوریم. چرا عجول نگاری نویسنده به کشتار آنچه می توانست باشد برخاسته؟ چرا شمشیر پنهان نگارنده بر پیرامون تاخته و از کوه و دشت گرفته تا درخت وآدم و کوچه ها و در و دیوار پیرامون را از حیات تهی کرده است؟ صدای شیهه ِهیچ اسبی در این متن شنیده نمی‌شود، مادری فریاد نمی زند، به زنی تجاوز نمی شود، خانه‌ای ویران نمی‌شود، سگی از گرسنگی نمی‌میرد. تنها املاک و احشام ورزا مشاهده می‌شوند پدر و دو برادر که به سبک روز می‌میرند وهر بار زنده می شوند از شرم فراموشکاری ورزا ناپدید می شوند. آیا دیگری وجود ندارد. آیا جنگ همه چیز را از میان برداشته و تنها ورزا زنده این زندگانی بیمار است؟"پدرم نویسنده بود، من نویسنده هستم" آنچه بعنوان میراث و ماترک از ورزا به جا مانده این گزارش است که بر نویسنده بودن او تاکید می کند، اما این که چرا ورزا در دو گزاره اخباری شتابنده به نویسنده بودن پدر وخودش تاکید می کند دلالت مشهودی است بر دلواپسی او، نویسنده بودن برزبانی تاکید می کند که آهنگ کلماتش زنده است. جنگ ویرانگراست. و جنس این نبرد با نبردهای مشابه متفاوت است ورزا جنگ نابرابری در پیش دارد که پیش از هر چیز تازیانه اش را بر گرده زبان ورزا فرومی آورد.ورزای عجول ناباوراز این پیش آمد ابتدا نویسنده بودن پدر خود را تاکید می کند .این زبان که امروزه در گرماگرم جنگ به جانب نابودی می رود ریشه ای دارد.وپدری و پدرانی.

"من خط خوب دارم " خطی که به خونابه آنانی که غایب اند و حتی پدر ودوبرادر ورزارنگین است و جز کتیبه ها کتابی از آن باقی نخواهد ماند "خیلی کتاب خوانده ام" و "خیلی کتاب نوشته ام" این کتابهایی که ورزا می گوید ورق پاره هایی هستند که درباد به خیال تاریخ پیوسته‌اند، ورزا نیست، کتاب نیست، کتاب سوزان است و مرگ کاتبان، "من گزارشات خودم را در جزءاین کتاب مذهبی و دعاهایی که سه سال پیش نوشته بودم به خط خودم نوشتم" بروز توانش نویسایی ورزا به رخ کشیده می شود .اما گویااشاره به این کتاب مذهبی دلیلی دیگر بر دلواپسی اوست مردی که مذهب خود را در سراشیب نابودی می بیند، بر مکتوب بودن انگاره های مذهبی خود اشاره می کند والبته عنصر امید در این پایان موج می زند " تا فرزندان من بدانند بر من چه گذشته برای من عبادت کنند" ورزا امیدوار تداوم و بقای نسل خویش است. و باز امیدوار حیات مذهبی که بعداً در مجرای آن عبادت کنند.

"من ورزا هستم، من خط خوب دارم، من نویسنده‌ام، املاک مرا غارت کرده اند، من می‌دانم، من می‌میرم، بر من چه گذشته، برای من عبادت کنند، من دیوانه‌ام ،من بیچاره‌ام، این است گزارشات من"

حضور بی وقفه این همه من در رگا رگ متن موجود تلاش می کند تا مردی به نام ورزا را گزارش کند. ورزا پنداری است از کسی که سایه شمشیری بر فراز سر خود می بیند دست بر قلم برده تا بنویسد اما مجال محدود ،خیال وسیعش را از چهار سو یه هم آورده ،بریده بریده و تنها آنچه را می نویسد که آنی می آیند و می‌گذرند. این من، منی مقتدر نیست که بر جغرافیای تصور مخاطب حکومت کند .برعکس منی است رنجور ،"من دیوانه ام ،من بیچاره ام "منی که نشانه های ورود به زندگی ورزا را می‌نمایاند و خاموش می‌شود و باز ورزا می کوشد که یک بار دیگر هر چند بریده و گذرا مو جودیت خود را بیازماید، من، آیا نمرده ام ، آیا شمشیر فرود نیامده؟ "من می‌دانم که تا چند روز دیگر از گرسنگی می میرم یا کشته می شوم " وجودی که در بر مرگ ناگزیر خود واقف باشد نمی تواند مقتدرباشد .اقرار براین من ناگزیر برابر عجز است، من نویسنده‌ام من نویسنده شاید هیچ گاه اینچنین ملتمسانه و خواهشمند چیزی ننوشته باشد من ورزا من امنیت و سر خوش نیست ،من بیمناکی است که حتی ثبات متن را نیز به مخاطره می اندازد، و اینگونه است که اگر این من های بریده بریده نمی آمد نوشتار به آرامش می رسید و سایه آن دشمن شمشیر به دست زدوده می‌شد. اینجاست که ناخواسته به حضور اسامی و ضمایری که در فاصله این گذاره ها پنهان شده اند پی می‌بریم. او، تو، شما، آنها، همه، و هیچکدام اجازه حضور نمی‌یابند. نه از آن جهت که من خود اندیش و مقتدر نخواسته باشد بلکه از این رو که او و نیست انگشت ورزا به هر جانب که اشاره کند کسی نیست تا ضمیر اشاره اش به خطا نشانه نرفته باشد. "او"ی خیال ورزا نیز اگر بخواهد که به او بیاندیشد فراغت بال می طلبد و اینجا فراغتی نیست. مجال کوتاه است و خیال هر کجا که پی‌جو شود به دشمن بر می‌خورد.

"تو؟"کسی نیست که تواش خطاب کند. تو ضمیر گفتگو است و اینجا فرصت گفتگو نیست، یا شاید کسی نماینده باشد که با شنیدن تو سرش را به نشانه تایید تکان دهد. "ما؟" دشمن تاخته و مارا از هم گسیخته است. آنهاکه پای گریز داشته اند رفته‌اند و آنها که مانده‌اند یا گرسنه‌اند و یا مانده‌اند تا به مرگ دیگران مشغول شوند.

"شما؟" "من دیوانه ام، من می دانم که تا چند روز دیگر از گرسنگی می‌میرم یا کشته می‌شوم"

"آنها؟" فقط همین را می دانم که آنها میآیند، می‌سوزانند، می‌ریزند، می‌کشند، خرد می‌کنند و از اندیشیدن به آنها می ترسم ،این را می دانم که آنها می آیند و "من بیچاره هستم "

"همه؟" همه در لابلای این گزاره ها در سپیدی‌های این نوشتار پنهان شده‌اند، مرده‌اند، کشته شده‌اند،گریخته‌اند، چرا که مطابق گزارش ورزا و مشاهدات هزارو چهار و صد و چندی بعد جنگ ره آوردی جز این ندارد.

اگر چه ورزا از همه سخنی به میان نیاورده اما می توان یک یک مردم را در لابلای همین گزاره های گسیخته شناخت.

همه به مرگ محکومند و از این میان ورزا -آیا چنین رگبار بی وقفهِ این همه من را برای تمنای زنده ماندن ابراز می کند ؟که من را نکشید؟ "من ورزا پسر فرشید پسر لهراسب هیر بد هستم "شاید پاسخ شنیده که تو موبد زاده ای و سر نوشتی جز مرگ سزاوار تو نیست.

"پدرم نویسنده بود و من نویسنده هستم "

آنچه تو وپدرت نوشته اید شرک است دلیلی موجه برای مرگتان. "شصت ودو سال دارم ""یک زن و یک بچه در خانه دارم "این دو گزاره فراز التماس نوشتارند .توجهی برای آنکه ورزا دیگران را ندیده باشد. گویا کسی که معنای واژه های ورزا را بداند و بفهمددر آن حوالی نبوده است که مردی موبدزاده و نویسنده اینچنین التماس می کرده و هراسی از ریش خند دیگران نداشته و یا شاید خفت جنگ عزت نفسی برای او بر جا نگذاشته باشد .

"املاک واحشام مرا غارت کرده اند ،پدر و دو برادر مرابی گناه کشته اند ."گمان این گزاره ها آن است که "لااقل مرا رها کنید ،برای من همین اندازه تنبیه وعقوبت کافی است .

ƒ نه‌

"من بیچاره هستم من دیوانه هستم"

وبرعکس این جملات گزاره نیستند، عصیان عجزند، کسی که از ناتوانی روی زمین می‌نشیند و با گریه مشت بر خاک می کوبد اینگونه حرف می زند .

و احتمالاً فوران خنده آنها که تماشا می‌کنند و البته رقت همه که پنهان شده اند .

"اگر در آئین من گناه بزرگ نبود با کارد پهلوی خود را پاره می کردم "

این گزاره گزاره آرامش است. بعد از آنکه روی خاک نشسته باشی و مشت بر زمین کوفته باشی و دیده باشی که چگونه به تو می‌خندند به چهره ات التماس می‌دهی و چنین جملاتی مثل این جمله بالا را به زبان میآوری.

و خوب است که تصور کنیم که هر کس در هر آئینی هم که باشد می گوید: بله در آئین ما هم با کارد پهلوی خود را پاره کردن گناه بزرگی است .

اما پهلوی دیگران را...؟!

"من می دانم که تا چند روز دیگر یا از گرسنگی می میرم و یا کشته می شوم "

تبصره ای است بر جمله پیشین که یعنی مرا رها کنید .اما لحن گزاره های بعدی گویای این است که آنها به این ترفند ها قانع نشده اند چرا که دوباره ورزا مفید بودن خود را به آنها یاد آور می شود "من خط خوب دارم "

ودوباره"خیلی کتاب خوانده ام " و باز "خیلی کتاب نوشته ام "

ما خواندن خط نمی دانیم تنها می دانیم کتاب یکی است و خیلی کتاب خواندن و نوشتنش هر دو گمراهی است .

"من گزارشات خودم را در جزءاین کتاب مذهبی خودم و دعاهای در سه سال پیش نوشته بودم، به خط خود نوشتم که فرزندان من بدانند برمن چه گذشته، برای من عبادت کنند "

از خوانش دوباره این جملات واپسین دو معنای جدا گانه مستفاد می شود نخست اینکه ورزا به مرگ مختوم تن داده و به" آنها" که خط نمی دانستند گفته که این نوشتار حاوی چه پیغامی است و "آنها" در پاسخ گفته باشند ایرادی ندارد "بنویس".و دیگر اینکه گفته و پاسخ شنیده است که: بنویس چرا که این نوشته نیز به سرنوشت کتابهای دیگر گرفتار خواهد شد. که با لحاظ فرض دوم به هوشمندی ورزا برخلاف مدعای او که می گوید "من دیوانه هستم" پی خواهیم برد چرا که نوشتار ورزا به هر حال به مارسیده است و به سرنوشت نوشته‌های دیگر گرفتار نشده. البته اگر در صحت آنچه به ما رسیده شبهه ای نباشد که با فرض شبهه ناک بودن نوشتار ورزا در هاله ای از باور و انکار فرو می رود .مثلاً می توان تصور کرد که: گرماگرم جنگ است، گروهی کشته شده‌اند، صدای ویله و فریاد از هر جای شهر به گوش می رسد، عده ای باروبنه خود را برداشته و فرار می کنند هر لحظه خبری تازه می رسد یکی از قلع وقمح فلان آبادی می گوید دیگری از گرسنگی به ندانم کجا می رود .بوی تعفن مردار فضارا آکنده آیا در چنین فضایی در فرو ریز شمشیر و آتش حس نوشتار ورزا فرض درستی است ؟

کسی نمی تواند وادارمان کند تا نیندیشیم که ورزا از آن جنگ جان سالم به در برده و سالها بعد به مدد ذهن خود آنهم ذهنی که گسیخته گسیخته وقایع را تداعی می کند تکمله ای بر کتاب خود نگاشته باشد .وبا این نوشتار تلاش بر تخریب چهره آنها داشته باشد .و یا حتی اینکه آیا کسی همانند صاحب این قلم ورزا را از میانه انبوه نامهای فراموش شده بیرون نکشیده که هویتی دروغین برایش رقم کند ؟بخشی از این گزارش حکایت گونه بر فقدان مصداق استوار است .اینکه ورزا از کدام کتاب سخن می گوید "من گزارشات خودم را در جزءاین کتاب مذهبی خودم که سه سال پیش نوشته بودم به خط خودم نوشتم "کجاست آن کتابی که ورزا از آن سخن می گوید ؟

اگر کتاب به سرنوشت سایر کتابها گرفتار آمده باشد پس این گزارش تکمیلی چگونه از مجرای زمان تابه امروز آمده وبه ما رسیده است؟

گمان اعتراف ورزا به دیوانگی وسوسه انگیز است تا بپنداریم که از اساس کتابی وجود نداشته .

تصور می کنیم فشار وقایع بر پیرمردی شصت و دو ساله چندان بوده که در آمیزش با دیوانگی خیال نگارش کتابی مذهبی را برای او پدید آورده ،فراموش نکنیم که ورزای موبد زاده بیش از هر چیز دلواپس جلال خانواده موبد خویش و املاک و احشام خود است .

وباز این پندار شتابی پیدا کرده تا در هیات واژگان افشاگر دست ما و من، همین فرزندان ورزا را رو کند. که آیا در گیرودار همین جنگ با ورزای این متن ما کتاب ورزا را گم نکرده ایم تا بر امکان این نوشته بیافزائیم ؟

و یا نه همین نوشته ،نوشتار من ،نه آن منی که در متن ورزا است که همین من. من تو که می‌خوانی و منی که می نویسم و می‌خوانم خواسته و ناخواسته رگه های پنهان و سپیدیهای نوشتار ورزا را استخراج می کند تاحجم فشرده متن ورزا صفحه به صفحه و خط به خط فربه شود تا حد یک کتاب قطور و آن را به حضور زنده ورزا که همچنان می نویسد و می خواند و خوانده می‌شود پی ببریم "من خط خوب دارم، خیلی کتاب خوانده ام و خیلی کتاب نوشته‌ام"

 

پی‌نویس:

1- نوشته ورزا پسر فرشید لهراسب هیربد/ متن پهلوی/ نیمه اول قرن یکم هجری‌




جمعه 89 شهریور 19 , ساعت 1:35 عصر | نظرات شما ()



میثم (سینا)

صفحه ی نخست
شناسنامه
پست الکترونیک
یــــاهـو
طراح قالب
پارسی بلاگ
کل بازدید : 470526
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 78

(عشق عمومی - هوای تازه
مطالب 87
به یاد ماندنی اما
فروغ
اسقند88
زمستان 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
خرداد 89
طلاق ونت
تیر 89
لورکاوجامعه شناسی جنسی
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
مهر 90
آذر 90
آبان 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
شهریور 92
فروردین 92
آبان 92
بهمن 92
دی 93
شهریور 88
خرداد 94
بهمن 93

قالب وبلاگ
3manage.com [4]
شبهای سپید [14]
شعررادیکال [128]
[آرشیو(3)]

*یاس شیشه ای*
عشق و دوستی
دکتر شیخ آموزش مسایل جنسی
شبهای سپید
عشق و د وستی
دانلود رایگان 3manage.com
دلکده محمد
سایه های خیس(شعر)

تالار تخصصی اولی ها
.::شیر مرغ تا جون آدمیزاد::.

ترجمه توسط محمدباقری

دریافت کد قالب



دریافت کد ساعت