RSS ">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لورکا در ساعت پنج عصر - دلکده سینا


لورکا در ساعت پنج عصر

این که لورکا در 19 اوت 1963در آن سوی دنیا مرده باشد دلیل نمی‌شود تا من در این طرف دنیا در این نیمه‌شب به یادش نیافتم.

امشب آسمان طوری‌ست که یاد درخت زیتون و صابون و تیرباران می‌افتی چه بخواهی چه نخواهی.

 می‌خواهی زیر لب زمزمه کنی: ای دختران ماوت هاوزن... وبگردی دنبال آن سوسو که از میان هور می‌دیدی و بوی گند

 پتوی سربازی که لورکا رو دوشش انداخته بود. هوا سرد بوده آن شب. کسی برایش قوری قهوه آورده بود با گیلاسی کنیاک.

 کنیاک را در قهوه ریخت. جوانک من از یاد برده بود که نام محلی این مخلوط چیست. آسمان من اما سرد نبود.

 بو گند نم و شرجی می داد. اما او آن‌جا می‌لرزید. می‌لرزیدند تمام آن‌ها که عریان، پشت اتاق‌های

گاز نوبت خود را انتظار می کشیدند. با این همه جلاد که گفت: هوا سرد است؛ لورکا بی‌مقدمه

 پتوی خود را تعارف کرد. سرد بود هوا. بوی گند پتو سربازی می‌آمد. مزارش کجاست حالا؟

زیر کدام درخت زیتون؟ در کدام سوی این دنیا؟ قوری قهوه. آخرین قهوه.

 آخرین گیلاس کنیاک و بوی گند پتو سربازی. این آخری را عجیب حس می‌کردم امشب.

هوا بوی پتوی گندیده می‌داد امشب. قاطی فضله موش و باروت و شاش مانده و شرجی

 و هور و جنازه و امربرهای خوشگل. باران نمی‌باریده آن‌وقت؟ نه. ماه که نباید خیانت کند.

 باران که دیگر جای خود دارد. من که نباید این‌ها را می‌نوشتم . باید مرور می‌کردم

 هنوز را... هنوز را... هنوز را...بدو... به راست... به جلو... می‌دود شاعر. بعد شلیک

 چند گلوله‌ی هم‌زمان. در قفل در کلیدی چرخید. آمد کسی داخل. با قوری قهوه و

گیلاس کنیاک. سیگار دارین؟ لبانش به لبخندی باز نشده آن وقت؟ سرهنگان همیشه

 سرهنگند. چنین گفت بامدادی که سرهنگ نبود. و ما عقوبت جانفرسای را تاب آوردیم

 باری. به جرم تخیل. تخیل شاعرانه. امشب یقین داشتم وقتی لورکا محکوم شد که

دیگر نسراید دستی کشیده به سیب گلویش: خفه کرده است؟ مرگ بهتر از نسراییدن،

ننوشتن... این نیمه شب سرد نیست. هوا دم دارد امشب. می‌شود با یک‌تا پیراهن ایستاد

 در ایوان و سیگار دود کرد. آخرین سیگار. آخرین گیلاس. ماه که نباید خیانت کند. امشب

ماه نیست. بدو... به جلو... به راست... می‌دود. زنی عریان می‌شود. می‌رود جلو.

پس از آن دیگر نیست. صابون می شویم تا بشوییم از رُختان شرم را. مزارت کجاست شاعر؟

 زیر کدام درخت زیتون؟ و من سال‌هاست به ساعت پنج عصر که فکر می‌کنم تمام تنم می لرزد.

 و عقابی در آسمان کتاب مقدس می‌خواند. و نازل می‌شود ابر بدبختی و هی می‌بارد.

 و ابر می‌گوید بشو و می‌شود و کسی می‌بیند که نیکوست و قاین می‌گوید:

سرکش گاف در این کتاب افتاده. بنویس کم شده. و اصلا چه ربطی دارد هوای دم‌کرده‌ی

 امشب با هوای سرد آن نیمه شب 19 اوت؟ چرا امشب بوی سوختن می‌آید و بوی پتو سربازی

 و چرا این همه هور نزدیک است؟ ماوت هاوزن...شط‌علی... این جا... آن جا... در قفل در کلیدی...

 و عقاب هنوز می‌خواند... کرکس تو گفتی...چیزی ندارم اعتراف کنم و کشیشی سرافکنده

از کنار تو بیرون می‌رود و من گفتم اعتراف به عشق‌های نهان...که نکردیم و هوا گند است

 امشب و سیگار عجیب می‌چسبد و آخرین قوری قهوه. راستی یادت نیامد نام محلی

آن مخلوط را؟ بوی پتو سربازی... بوی سیگار فروردین... ستاره‌ی شش پر زرد...و

من‌ می‌دانم فردا دوباره زرنیخ، دوباره بردندش از میدان ابری... کسی لرزید.

کسی پتو سربازی تعارفش کرد و کسی نشست سیگاری درآورد و روشن کرد

 و گفت: فردا ساعت پنج عصر که بیاید چیزی ندارم که به آن اعتراف کنم.

همین‌ها را هم نباید می‌نوشتم. نه؟

 




جمعه 89 شهریور 19 , ساعت 12:48 عصر | نظرات شما ()



میثم (سینا)

صفحه ی نخست
شناسنامه
پست الکترونیک
یــــاهـو
طراح قالب
پارسی بلاگ
کل بازدید : 470463
بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 92

(عشق عمومی - هوای تازه
مطالب 87
به یاد ماندنی اما
فروغ
اسقند88
زمستان 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
خرداد 89
طلاق ونت
تیر 89
لورکاوجامعه شناسی جنسی
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
مهر 90
آذر 90
آبان 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
شهریور 92
فروردین 92
آبان 92
بهمن 92
دی 93
شهریور 88
خرداد 94
بهمن 93

قالب وبلاگ
3manage.com [4]
شبهای سپید [14]
شعررادیکال [128]
[آرشیو(3)]

*یاس شیشه ای*
عشق و دوستی
دکتر شیخ آموزش مسایل جنسی
شبهای سپید
عشق و د وستی
دانلود رایگان 3manage.com
دلکده محمد
سایه های خیس(شعر)

تالار تخصصی اولی ها
.::شیر مرغ تا جون آدمیزاد::.

ترجمه توسط محمدباقری

دریافت کد قالب



دریافت کد ساعت